تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 14:23 | نویسنده : مجتبی |

 

 الایاایهاالساقی ادرکاسا"وناولها

 


که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها

 


به بوی نافه ای کاخرصبازان طره بگشاید

 


زتاب جعدمشکینش چه خون افتاددردلها

 


مرادرمنزل جانان چه امن وعیش چون هردم

 

جرس فریادمی داردکه بربندیدمحملها

 

به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید

 

که سالک بی خبرنبودزراه ورسم منزلها

 

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین هایل

 

کجادانند حال ماسبکباران ساحلها

 

همه کارم زخودکامی به بدنامی کشیدآخر

 

نهان کی ماندآن رازی کزوسازندمحفلها

 

حضوری گرهمی خواهی ازاوغایب مشوحافظ

متی ماتلق من تهوی دع الدنیاواهملها



تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 14:12 | نویسنده : مجتبی |

 سیستم عصبی همه افراد به یک طریق یکسان سیم کشی شده است اما پیام هایی که در طول این عصب ها حرکت می کنند، راه های متفاوتی برای رفت و آمد به مغز انتخاب می کنند و همین مسئله باعث می شود عادت عطسه کردن در افراد مختلف متفاوت باشد. نیل کائو متخصص آلرژی و آسم در مرکز آسم و آلرژی گرین ویل می گوید:



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 14:7 | نویسنده : مجتبی |

 دوست داشتن به دله،  بی خیال ظاهر

بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟

گفت: آره ! خیلی دوسش دارم

گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟

گفت: آره!

گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟

گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله

گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد

گفت: چرا؟

براش یه مثال زدم:

گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟

بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهمدلمه! دوست داشتن به دله…

دیدم حالتش عوض شده

بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟

گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه

گفتم: پس حجابت….

اشک تو چشاش جمع شده بود

روسری اش رو کشید جلو

با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره

از فردا دیدم با چادر اومده

گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!

خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره

می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه

 

www.irangrand.com



تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 14:0 | نویسنده : مجتبی |

 مقدمه
فاکتورهای مهم پرورش گوسفند یکی قیمت بره در بازار و دیگری تعداد بره های از شیر گرفته شده به ازای هر راس گوسفند در سال می باشد.با انجام فعالیت های اصلاحی و سلکسیون ، گوسفندانی با دوقلوزایی ومیزان بره زایی بالا حاصل شده اند که علاوه بر مزیتی که دارد این افزایش مشکل پرورش بره ها را به وجود آورده است.
کافی نبودن شیر مادر به دلایل مختلف مانند سنگینی زایمان مرگ و میر بره ها را افزایش داده است.هزینه ،زمان، نیروی کاری که صرف کاهش میزان مرگ و میر بره ها که ناشی از گرسنگی بره و فقدان خصوصیات مادری میش است می شود از لحاظ اقتصادی مقادیر زیادی را شامل می شود. برای حل این مشکل پرورش مصنوعی بره ها به عنوان یک راه چاره برگزیده می شود.



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 24 آذر 1391برچسب:, | 19:55 | نویسنده : مجتبی |

 خبرگزاری فارس: گروهی از دانشمندان در کشور پرو در غرب آمریکای جنوبی، جنازه دختری را یافتند که تحقیقات نشان داده است حدود ۵۰۰ سال پیش هنگام مرگ ۱۵ ساله بود.

 مسئله جالب توجه این است که بدن این دختر همچون یک انسان زنده سالم است؛ دلیل این پدیده، آن است که پایین بودن دمای هوا در آن منطقه و توده های برف، مانع از تجزیه شدن جسد او شده است.

تحقیقات از DNA این دختر نشان داده است که او به امپراتوری انکا باز می گردد که در جنوب قاره آفریقا مستقر بود.

 امپراتوری انکا به حدود ۵۰۰ سال پیش باز می گردد؛ این امپراتوری به رسمی مذهبی با نام 'سلامت' شهرت داشت که در آن مردگان خود را پس از مومیایی کردن، زیر شن به خاک می سپرد؛ اعتقاد این بود که این روش، مردگان را از عذاب و خشم الهی در امان می دارد.

 

 

جسد دختر ۵۰۰ ساله سالم پیدا شد +عکس

 

 

جسد دختر ۵۰۰ ساله سالم پیدا شد +عکس

 

 

 

 

 

 

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 23:22 | نویسنده : مجتبی |

 داستان کوتاه مجسمه و سنگ مرمر

توی یه موزه معروف سنگ های مرمر کف پوش شده بود , مجسمه بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته شده بودند که مردم از راه های دور و نزدیک واسه دیدنش به اونجا می اومدن .
و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه !
یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود ؛ با مجسمه شروع به حرف زدن کرد و گفت :
" این ؛ منصفانه نیست !
چرا همه پا روی من می ذارن تا تو رو تحسین کنن ؟!
مگه یادت نیست ؟!
ما هر دومون توی یه معدن بودیم , مگه نه ؟
این عادلانه نیست !
من خیلی شاکیم ! "
مجسمه لبخندی زد و آروم گفت :
" یادته روزی که مجسمه ساز خواست روت کار کنه , چقدر سرسختی و مقاومت کردی ؟ "
سنگ پاسخ داد :
" آره ؛ آخه ابزارش به من آسیب میرسوند . "
آخه گمون کردم می خواد آزارم بده .
آخه تحمل اون همه درد و رنج رو نداشتم . "
و مجسمه با همون آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که :
" ولی من فکر کردم که به طور حتم می خواد ازم چیز بی نظیری بسازه .
به طور حتم بناست به یه شاهکار تبدیل بشم .
به طور حتم در پی این رنج ؛ گنجی هست .
پس بهش گفتم :
" هرچی میخوای ضربه بزن ؛ بتراش و صیقل بده ! "
و درد کارهاش و لطمه هائی رو که ابزارش به من می زدن رو به جون خریدم .
و هر چی بیشتر می شدن ؛ بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر بشم !
پس امروز نمی تونی دیگران رو سرزنش کنی که چرا روی تو پا میذارن و بی توجه عبور می کنن
آره عزیز دلم ! رنج و سختی ها هدایای خالق مهربون هستیه به من و تو .
و ... یادمون باشه قراره اون قدر خوشگل بشیم که خودمون هم نمی تونیم از الان باور و تصور کنیم .
پس بیا ازین به بعد به هر مسئله و مشکلی سلام کنیم و بگیم : خوش اومدی و از خودمون بپرسیم :
" این بار اون لطیف بزرگ چه موهبت و هدیه ای برامون فرستاده ؟ "



تاريخ : یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, | 11:39 | نویسنده : مجتبی |

 



تاريخ : یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, | 11:35 | نویسنده : مجتبی |

 فقط باید اشک ریخت و ابراز تاسف کرد و برای خانواده های این کودکان معصوم طلب صبر نمود . تا کی باید شاهد اینگونه حوادث جگرسوز باشیم نمی دانم در عصر ارتباطات و تکنولوژی هنوز مدارسی اینچنین پیدا میشوند که با این دست حوادث دست و پنجه نرم کنند آی مسئولین همیشه مدعی چه کرده اید فردای قیامت جواب شهدا را چه می خواهید بدهید جواب این کودکان معصوم را چه؟ به راحتی با سهل انگاری جنابتان آینده شان را به مخاطره انداخته اید ای کاش به جای تبلیغات الکی کمی هم نهج البلاغه امیرالمومنین را مطالعه میکردید نه اینکه دکور منازل شیک تان بود ....

قضاوت با شما 

جهت دیدن عکس های حادثه به ادامه مطلب مراجعه نمائید.

 

منبع عکس ها سایت خبری الف



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 17 آذر 1391برچسب:, | 16:3 | نویسنده : مجتبی |

 داستان دو برادر مهربان

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . 
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
((
درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند 
. ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت
.
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر
مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند



تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 1:49 | نویسنده : مجتبی |
ضربه رو ببین

 



تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 14:23 | نویسنده : مجتبی |

 

 الایاایهاالساقی ادرکاسا"وناولها

 


که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها

 


به بوی نافه ای کاخرصبازان طره بگشاید

 


زتاب جعدمشکینش چه خون افتاددردلها

 


مرادرمنزل جانان چه امن وعیش چون هردم

 

جرس فریادمی داردکه بربندیدمحملها

 

به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید

 

که سالک بی خبرنبودزراه ورسم منزلها

 

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین هایل

 

کجادانند حال ماسبکباران ساحلها

 

همه کارم زخودکامی به بدنامی کشیدآخر

 

نهان کی ماندآن رازی کزوسازندمحفلها

 

حضوری گرهمی خواهی ازاوغایب مشوحافظ

متی ماتلق من تهوی دع الدنیاواهملها



تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 14:12 | نویسنده : مجتبی |

 سیستم عصبی همه افراد به یک طریق یکسان سیم کشی شده است اما پیام هایی که در طول این عصب ها حرکت می کنند، راه های متفاوتی برای رفت و آمد به مغز انتخاب می کنند و همین مسئله باعث می شود عادت عطسه کردن در افراد مختلف متفاوت باشد. نیل کائو متخصص آلرژی و آسم در مرکز آسم و آلرژی گرین ویل می گوید:



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 14:7 | نویسنده : مجتبی |

 دوست داشتن به دله،  بی خیال ظاهر

بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟

گفت: آره ! خیلی دوسش دارم

گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟

گفت: آره!

گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟

گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله

گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد

گفت: چرا؟

براش یه مثال زدم:

گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟

بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهمدلمه! دوست داشتن به دله…

دیدم حالتش عوض شده

بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟

گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه

گفتم: پس حجابت….

اشک تو چشاش جمع شده بود

روسری اش رو کشید جلو

با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره

از فردا دیدم با چادر اومده

گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!

خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره

می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه

 

www.irangrand.com



تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 14:0 | نویسنده : مجتبی |

 مقدمه
فاکتورهای مهم پرورش گوسفند یکی قیمت بره در بازار و دیگری تعداد بره های از شیر گرفته شده به ازای هر راس گوسفند در سال می باشد.با انجام فعالیت های اصلاحی و سلکسیون ، گوسفندانی با دوقلوزایی ومیزان بره زایی بالا حاصل شده اند که علاوه بر مزیتی که دارد این افزایش مشکل پرورش بره ها را به وجود آورده است.
کافی نبودن شیر مادر به دلایل مختلف مانند سنگینی زایمان مرگ و میر بره ها را افزایش داده است.هزینه ،زمان، نیروی کاری که صرف کاهش میزان مرگ و میر بره ها که ناشی از گرسنگی بره و فقدان خصوصیات مادری میش است می شود از لحاظ اقتصادی مقادیر زیادی را شامل می شود. برای حل این مشکل پرورش مصنوعی بره ها به عنوان یک راه چاره برگزیده می شود.



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 24 آذر 1391برچسب:, | 19:55 | نویسنده : مجتبی |

 خبرگزاری فارس: گروهی از دانشمندان در کشور پرو در غرب آمریکای جنوبی، جنازه دختری را یافتند که تحقیقات نشان داده است حدود ۵۰۰ سال پیش هنگام مرگ ۱۵ ساله بود.

 مسئله جالب توجه این است که بدن این دختر همچون یک انسان زنده سالم است؛ دلیل این پدیده، آن است که پایین بودن دمای هوا در آن منطقه و توده های برف، مانع از تجزیه شدن جسد او شده است.

تحقیقات از DNA این دختر نشان داده است که او به امپراتوری انکا باز می گردد که در جنوب قاره آفریقا مستقر بود.

 امپراتوری انکا به حدود ۵۰۰ سال پیش باز می گردد؛ این امپراتوری به رسمی مذهبی با نام 'سلامت' شهرت داشت که در آن مردگان خود را پس از مومیایی کردن، زیر شن به خاک می سپرد؛ اعتقاد این بود که این روش، مردگان را از عذاب و خشم الهی در امان می دارد.

 

 

جسد دختر ۵۰۰ ساله سالم پیدا شد +عکس

 

 

جسد دختر ۵۰۰ ساله سالم پیدا شد +عکس

 

 

 

 

 

 

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 23:22 | نویسنده : مجتبی |

 داستان کوتاه مجسمه و سنگ مرمر

توی یه موزه معروف سنگ های مرمر کف پوش شده بود , مجسمه بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته شده بودند که مردم از راه های دور و نزدیک واسه دیدنش به اونجا می اومدن .
و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه !
یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود ؛ با مجسمه شروع به حرف زدن کرد و گفت :
" این ؛ منصفانه نیست !
چرا همه پا روی من می ذارن تا تو رو تحسین کنن ؟!
مگه یادت نیست ؟!
ما هر دومون توی یه معدن بودیم , مگه نه ؟
این عادلانه نیست !
من خیلی شاکیم ! "
مجسمه لبخندی زد و آروم گفت :
" یادته روزی که مجسمه ساز خواست روت کار کنه , چقدر سرسختی و مقاومت کردی ؟ "
سنگ پاسخ داد :
" آره ؛ آخه ابزارش به من آسیب میرسوند . "
آخه گمون کردم می خواد آزارم بده .
آخه تحمل اون همه درد و رنج رو نداشتم . "
و مجسمه با همون آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که :
" ولی من فکر کردم که به طور حتم می خواد ازم چیز بی نظیری بسازه .
به طور حتم بناست به یه شاهکار تبدیل بشم .
به طور حتم در پی این رنج ؛ گنجی هست .
پس بهش گفتم :
" هرچی میخوای ضربه بزن ؛ بتراش و صیقل بده ! "
و درد کارهاش و لطمه هائی رو که ابزارش به من می زدن رو به جون خریدم .
و هر چی بیشتر می شدن ؛ بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر بشم !
پس امروز نمی تونی دیگران رو سرزنش کنی که چرا روی تو پا میذارن و بی توجه عبور می کنن
آره عزیز دلم ! رنج و سختی ها هدایای خالق مهربون هستیه به من و تو .
و ... یادمون باشه قراره اون قدر خوشگل بشیم که خودمون هم نمی تونیم از الان باور و تصور کنیم .
پس بیا ازین به بعد به هر مسئله و مشکلی سلام کنیم و بگیم : خوش اومدی و از خودمون بپرسیم :
" این بار اون لطیف بزرگ چه موهبت و هدیه ای برامون فرستاده ؟ "



تاريخ : یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, | 11:39 | نویسنده : مجتبی |

 



تاريخ : یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, | 11:35 | نویسنده : مجتبی |

 فقط باید اشک ریخت و ابراز تاسف کرد و برای خانواده های این کودکان معصوم طلب صبر نمود . تا کی باید شاهد اینگونه حوادث جگرسوز باشیم نمی دانم در عصر ارتباطات و تکنولوژی هنوز مدارسی اینچنین پیدا میشوند که با این دست حوادث دست و پنجه نرم کنند آی مسئولین همیشه مدعی چه کرده اید فردای قیامت جواب شهدا را چه می خواهید بدهید جواب این کودکان معصوم را چه؟ به راحتی با سهل انگاری جنابتان آینده شان را به مخاطره انداخته اید ای کاش به جای تبلیغات الکی کمی هم نهج البلاغه امیرالمومنین را مطالعه میکردید نه اینکه دکور منازل شیک تان بود ....

قضاوت با شما 

جهت دیدن عکس های حادثه به ادامه مطلب مراجعه نمائید.

 

منبع عکس ها سایت خبری الف



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 17 آذر 1391برچسب:, | 16:3 | نویسنده : مجتبی |

 داستان دو برادر مهربان

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . 
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
((
درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند 
. ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت
.
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر
مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند



تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 1:49 | نویسنده : مجتبی |